سورة الانبیاء مکیست چهار هزار و هشتصد و نود حرفست و هزار و صد و شصت و هشت کلمتست، و صد و دوازده آیتست و درین سورة سه آیت منسوخست متصل یکدیگر: «إنکمْ و ما تعْبدون منْ دون الله حصب جهنم» تا آنجا که گفت: «و همْ فیها لا یسْمعون» و ناسخ آن سه آیتست متصل یکدیگر: «إن الذین سبقتْ لهمْ منا الْحسْنى‏» تا آنجا که گفت: «الذی کنْتمْ توعدون»


و روى ابى بن کعب قال: قال رسول الله (ص): «من قرأ سورة اقترب للناس حسابهم، حسابه الله حسابا یسیرا و صافحه و سلم علیه کل نبى ذکر اسمه فى القرآن».


و قال ابن مسعود: سورة بنى اسرائیل و الکهف و مریم و طه و الانبیاء من العتاق الاول و هن من تلادى.


قوله: «اقْترب للناس حسابهمْ» اى یوم حسابهم و هو یوم القیامة. کقوله: «اقْتربت الساعة و انْشق الْقمر». مفسران گفتند ناس اینجا اهل مکه‏اند و منکران بعث، و روا باشد که بر عموم رانند و بدان جمله مردمان خواهند، یعنى قرب و دنا محاسبة الله ایاهم و مجازاته لهم على اعمالهم و انما قال ذلک لان ما هو آت قریب. مى‏گوید نزدیک آمد وقت محاسبت بندگان و مجازات ایشان بر اعمال نیک و بد ایشان، یعنى قیامت آمدنیست و آمدنى آمده گیر و نزدیک شده گیر، و گفته‏اند معنى اقتراب آنست که آنچه مانده است از دنیا باضافت آنچه بگذشت کمست و اندک. مصطفى (ص) گفته: «اقتربت الساعة و لا یزداد الناس على الدنیا الا حرصا و لا تزداد منهم الا بعدا.


همانست که رب العالمین گفت: «و همْ فی غفْلة معْرضون» اى معرضون عن امر الآخرة و الاستعداد للحساب و الجزاء. این واو حالست، و معنى آنست که خلق از کار آخرت غافلند، همچون ناآگاهان روى از آن گردانیده و بساز و برگ آن نامشغول شده تا آن گه که ناگاه آید بایشان و ایشان را در غفلت گیرد، چنان که گفت: «بلْ تأْتیهمْ بغْتة فتبْهتهمْ». و اگر گوئیم آیت در شأن مشرکانست پس اعراض، اعراض از ایمانست، یعنى «و همْ فی غفْلة معْرضون» عن الایمان و الهدى.


«ما یأْتیهمْ منْ ذکْر منْ ربهمْ محْدث» ذکر اینجا قرآنست چنان که آنجا گفت: «و هذا ذکْر مبارک أنْزلْناه»، و در سورة الزخرف گفت: «أ فنضْرب عنْکم الذکْر صفْحا» یعنى القرآن و لفظ محدث با تنزیل مى‏شود نه با قرآن، که قرآن که فرو آمد نو بنو فرو آمد آیت پس از آیت و سورة پس از سورة بوقتهاى مختلف، چنان که حاجت بود، و المعنى ما یحدث الله من تنزیل شی‏ء من القرآن یذکرهم و یعظهم به، «إلا اسْتمعوه و همْ یلْعبون» و مقاتل گفت یحدث الله تعالى الامر بعد الامر، همانست که الله گفت: «لعل الله یحْدث بعْد ذلک أمْرا»، حرب بن اسماعیل الحنظلى گفت امام اهل سنت: قدیم من رب العزة محدث الى الارض. «إلا اسْتمعوه و همْ یلْعبون» یعنى لا یستمعون الیه، استماع تدبر و تفکر و قبول و انقیاد، و انما یستمعون الیه استماع لهو و استهزاء. و گفته‏اند ذکر اینجا محمد است صلى الله علیه و سلم. چنان که در سورة القلم گفت: «و یقولون إنه لمجْنون و ما هو إلا ذکْر للْعالمین» یعنى محمد (ص). دلیل برین تأویل آنست که بر عقب گفت حکایت از کفار: «هلْ هذا إلا بشر مثْلکمْ» و اگر مراد قرآن بودى کافران گفتندى: «هل هذا الا اساطیر الاولین». و باین قول محدث به ما ارسال شود.


یعنى ما یأتیهم من ذکر ربهم محدث بالارسال الا استمعوه و هم یلعبون مستهزءون به.


«لاهیة» نصب على الحال، «قلوبهمْ» رفع لانه فاعل، اى ساهیة غافلة قلوبهم، و قیل مشتغلة بالباطل عن الحق، و باللهو عن الذکر، تقول هى عن الشی‏ء یلهى، اذا اشتغل عنه بغیره. قوله: «أسروا النجْوى» صفت آن مستمعانست که قرآن بلعب و استهزاء شنیدند، یعنى. و هم یلعبون و اسروا النجوى. آن گه بیان کرد که ایشان که‏اند گفت: «الذین ظلموا» یعنى هم الذین ظلموا. و روا باشد که الذین در موضع نصب بود بر تقدیر، اعنى الذین ظلموا. کسایى گفت، درین آیت تقدیم و تأخیر است یعنى و الذین ظلموا اسروا النجوى. و گفته‏اند، الذین در موضع خفض است، لانه نعت الناس فى اول السورة، تقدیره اقترب للناس الذین ظلموا حسابهم.


قومى نحویان گفتند این در لغت بعض عرب سائغ است که فعل پیش اسم بجمع گوید اکلونى البراغیث. و على هذا قوله. «ثم عموا و صموا کثیر منْهمْ». قوله: «هلْ هذا إلا بشر مثْلکمْ» این تفسیر نجوى است یعنى و اسروا النجوى، «هلْ هذا إلا بشر مثْلکمْ» معنى آنست که کافران با یکدیگر براز میگفتند که این محمد بشرى است همچون شما آدمى مانند گوشت و پوست، چه تخصیص است او را که دیگران را نیست که اتباع وى باید کرد و سخن وى باید پذیرفت؟ «أ فتأْتون السحْر و أنْتمْ تبْصرون» اى تقبلون سحره و انتم ترون انه رجل مثلکم. و قیل أ تقبلونه و انتم تعلمون انه سحر؟ یعنى القرآن، و قیل أ تقبلونه و انتم عقلاء؟ او را مى‏پذیرید و سحر وى مى‏پسندید و شما عاقلان چشم دارید که مى‏نگرید.


: «قال ربی یعْلم الْقوْل فی السماء و الْأرْض» رب العزة مصطفى (ص) را خبر داد از آنچه ایشان با یکدیگر پنهان مى‏گفتند، آن گه گفت: اى محمد ایشان را جواب ده و بگوى خداوند من مى‏داند هر چه در هفت آسمان و هفت زمین گویند پنهان یا آشکارا بر وى هیچ گفت پوشیده نه، آنچه با یکدیگر بر از گفتید میداند و آن گه صدق من و دروغ شما میداند. قرأ اهل الکوفة غیر ابى بکر: «قال ربی» بالالف على انه اخبار عن الرسول صلى الله علیه و سلم بالقول، و القول مسند الى الرسول و هو بشر فى قوله تعالى: «هلْ هذا إلا بشر مثْلکمْ»، و قرأ الباقون: «قل ربى» بغیر الالف، و الوجه انه على الامر للرسول (ص) بان یقول لهم ان ربى یعلم القول، یعنى السر و النجوى.


قوله: «بلْ قالوا أضْغاث أحْلام» مبرد گفت: بل در کلام عرب برد و وجه استعمال کنند: یکى آنست که از سخنى با سخنى گردد که دومى غلطى آید یا بر وى نسیانى رود، و این بر الله تعالى روا نیست تعالى عن ذلک. دیگر وجه آنست که سخنى درست تمام بسر برد آن گاه ابتدا کند بسخنى دیگر، و این بر الله تعالى جائز است و باین معنى رب العالمین گفت: «بلْ عجبْت و یسْخرون بلْ قالوا إنا وجدْنا آباءنا على‏ أمة بلْ قالوا أضْغاث أحْلام» حکایت از کافران مى‏کند که در قرآن سخنهاى مختلف بباطل مى‏گویند و از بهر آن که سخن ایشان همه دروغست تناقض در آنست و صورت دروغ همین باشد که بر یک حالت و بر یک صفت بنایستد، یک بار گفتند سحر است: «أ فتأْتون السحْر»، پس گفتند سحر نیست. اضغاث احلامست، اى اباطیل یراها النائم فى نومه لیس لها حقیقة. پس گفتند اضغاث و احلام نیست: «بل افْتراه» این محمد مفتریست، از بر خویش مى‏نهد و اضافت بالله تعالى مى‏کند. پس این نیز نقض کردند گفتند: «بلْ هو شاعر» فرا نهاده و فریت نیست، که محمد شعر گوئیست، و الشعر معناه العلم، و انما سمى شعرا لانه خاص برأسه لاهله، لا یستطیعه غیرهم، یقال شعر بمعنى علم، و شعر اذا قال الشعر. آن گه گفتند اگر محمد بآنچه میگوید راست گویست «فلْیأْتنا بآیة» معجزه‏اى ظاهر نماید چنان که پیغامبران پیشین نمودند، چون ناقه صالح و عصا و ید بیضاء موسى و ابراء اکمه و ابرص و مرده زنده گردانیدن عیسى.


رب العالمین بجواب ایشان گفت: «ما آمنتْ قبْلهمْ منْ قرْیة» اى اهل قریة اتتهم الآیات اهلکناها، حکمنا باهلاکهم، «أ فهمْ یوْمنون» استفهام تبعید و انکار یعنى فلا تأتیهم اذ قضینا فى السابق ان لا نعذب امة محمد بالاستیصال، بل الساعة موعدهم، و الساعة ادهى و امر. معنى آیت آنست که اى محمد مشرکان قریش اقتراح آیات مى‏کنند و اگر آنچه مى‏خواهند از آیات بایشان نماییم ایمان نیارند و نگروند، چنان که جاى دیگر گفت: «أنها إذا جاءتْ لا یوْمنون» و آن گه چون نگروند عذاب استیصال ایشان را واجب آید چنان که پیشینیان را واجب آمد، و ما عذاب این امت با قیامت افکنده‏ایم، و حکمى که در ازل کرده‏ایم نگردانیم. «ما یبدل الْقوْل لدی».


و گفته‏اند وجه احتجاج بر ایشان بآنکه پیشینیان بعد از ظهور آیات ایمان نیاورند آنست که اگر ظهور آیات سبب ایمان بندگان بودى، پیشینیان را بودى، چون پیشینیان را نبود پسینیان را هم نباشد، و اگر آیات سبب ایمان بودى قریش را آیات نمودیم، که ایشان را قرآن معجز فرستادیم فعجزوا ان یأتوا بسورة مثله، و انشقاق قمر نمودیم: «اقْتربت الساعة و انْشق الْقمر» الى غیر ذلک من الآیات و المعجزات. «و ما أرْسلْنا قبْلک إلا رجالا نوحی إلیْهمْ». قرأ حفص عن عاصم نوحى بالنون و کسر الحاء على لفظ التعظیم لموافقة ما تقدمه من قوله: «و ما أرْسلْنا». و قرأ الباقون یوحى بالیاء و فتح الحاء على بناء الفعل لما لم یسم فاعله، و معلوم ان الموحى هو الله تعالى على کل حال. این آیت جواب ایشانست که گفتند: «هلْ هذا إلا بشر مثْلکمْ» علت ترک ایمان خویش بشریت مصطفى (ص) مینهادند که چرا بما بشرى فرستادند همچون ما نه فریشته‏اى؟ رب العالمین بر ایشان حجت آورد که رسول پیشینیان هم بشر فرستادیم از بهر آنکه هر کسى با جنس خویش انس گیرد، و بطبع وى نزدیکتر بود، و از وى سخن بهتر فهم کند، و لان الانسان کنفس واحدة و لا یأنف الانسان من نفسه. آن گه گفت: «فسْئلوا أهْل الذکْر» اى اسئلوا کل من یقر برسول من اهل التوریة و الانجیل. «إنْ کنْتمْ لا تعْلمون» ان الرسل بشر.


این خطاب با قریش است، مى‏گوید از اهل دانش بپرسید ایشان که کتب خوانده‏اند و اخبار پیشینیان دانسته‏اند و برسل اقرار داده‏اند، اگر شما نمى‏دانید که پیغامبران بشر بوده‏اند. قال ابن زید: اراد بالذکر القرآن، یعنى فسئلوا المومنین العالمین من اهل القرآن، و هذا ما قال على (ع) لما نزلت هذه الآیة نحن اهل الذکر یعنى المومنین.


و فى الخبر انما شفاء العى السوال.


«و ما جعلْناهمْ جسدا» اکثر ما یقال الجسد لما لیس فیه روح، قال الله تعالى: «عجْلا جسدا» و الجسد واحد ینبئ عن جماعة اى ما جعلناهم ذوى اجساد. «لا یأْکلون الطعام» و هذه جواب قولهم، ما لهذا الرسول یأْکل الطعام، و قولهم یأْکل مما تأْکلون منْه، و یشْرب مما تشْربون. و قولهم: «إنما أنْت من الْمسحرین». فاعلموا ان الرسل اجمعین یأکلون الطعام و انهم یموتون و هو قوله: «و ما کانوا خالدین» و هذا جواب قولهم: «نتربص به ریْب الْمنون»، و المعنى، هم من جمیع الوجوه کسائر بنى آدم الا فى رتبة النبوة و شرف المنزلة.


«ثم صدقْناهم الْوعْد» اى صدقنا رسلنا الوعد الذى وعدناهم باهلاک من کذبهم، «فأنْجیْناهمْ و منْ نشاء» من المومنین، «و أهْلکْنا الْمسْرفین» اى المشرکین.


و النجاة على وجهین: احدهما ان ینجى بعد الوقوع فى العذاب. و الثانى ان یمنع الوقوع فیه، و نجاة الانبیاء و المومنین من الوقوع فى العذاب.


«لقدْ أنْزلْنا إلیْکمْ» یا معشر قریش، «کتابا» یعنى القرآن، «فیه ذکْرکمْ» اى شرفکم، فان القرآن نزل بلغتهم، و فى ارضهم و على رجل منهم، کقوله: «و إنه لذکْر لک و لقوْمک» یعنى ان هذا القرآن شرف لک و لقومک، و قال تعالى: «بلْ أتیْناهمْ بذکْرهمْ» یعنى بشرفهم. و قیل معناه «فیه ذکْرکمْ» اى شرفکم، ان عملتم بما فیه. «أ فلا تعْقلون» ان فیه شرفکم ان تمسکتم بما فیه، و قیل أ فلا تعقلون ما فضلتکم به على غیرکم.


«و کمْ قصمْنا» کم فى موضع نصب بقصمنا، و معنى قصمنا اهلکنا و اذهبنا، یقال قصم الله عمر الکافر اى اذهبه، و قیل القصم کسر الشی‏ء الصلب حتى یلین. و یقال للذاهبة قاصمة الظهر، «منْ قرْیة کانتْ ظالمة»، یعنى من اهل قریة کانوا ظالمین.


«و أنْشأْنا بعْدها» اى و حدثنا بعد اهلاکها، «قوْما آخرین» یقال انشأه فنشأ، و هو ناشئ و الجمع نشأ کخدم و حرس. «فلما أحسوا بأْسنا» اى ادرکوا بحواسهم عذابنا. یعنى اهل القریة المهلکة. «إذا همْ منْها» اى من القریة، «یرْکضون» اى یسرعون هاربین.


و یقول لهم الملائکة: «لا ترْکضوا» اى لا تهربوا فان هربکم لا ینفعکم و سعیکم لا یغنیکم من القدر. «و ارْجعوا إلى‏ ما أتْرفْتمْ فیه» اى الى تنعمکم الذى لاجله عصیتم الله فاحفظوه ان قدرتم علیه، هذا امر تبکیت على ما کانوا یکذبون به من العذاب، او تنبیه على ان هربهم لا ینفعهم. «و مساکنکمْ لعلکمْ تسْئلون» یعنى تسئلون هل وجدتم ما وعد ربکم حقا. و قیل لعلکم تسئلون من دنیاکم شیئا. قالت الملائکة لهم هذا على طریق الاستهزاء بهم کانهم قیل لهم ارجعوا الى ما کنتم فیه من المال و النعمة لعلکم تسئلون فانکم اغنیاء تملکون المال. قال الحسن: لعلکم تسئلون معناه لکى تعذبوا فیها و یحکى عن العرب انهم یقولون قدم الى فلانا لا سأله، یعنى لا عذبه. کلبى گفت: این در شأن قومى آمد از اهل حصورا دیهى از دیههاى یمن، رب العزة بایشان پیغامبرى فرستاد و ایشان آن پیغامبر را دروغ زن داشتند و بکشتند تا رب العزة بخت‏نصر را بر انگیخت و قصد قتل و استیصال ایشان کرد، ایشان از بخت‏نصر و قصد وى آگاهى یافتند، همه از دیه بیرون شدند گریزان و ترسان، الله تعالى فریشتگان را فرستاد تا ایشان را بقهر باز گردانیدند با خانها و مسکنهاى ایشان و فریشتگان مى‏گفتند: «لا ترْکضوا و ارْجعوا إلى‏ ما أتْرفْتمْ فیه و مساکنکمْ» و بخت‏نصر در پى ایشان نشست تا همه را بکشت، مردان و زنان ایشان خرد و بزرگ، و چهار پاى و مرغ ایشان تا در آن دیه ازیشان یک چشم نگرنده نماند و در آن حال منادى از هوا ندا میکرد: یا آل ثارات الانبیاء. یک قول آنست که ایشان خود گفتند با یکدیگر: لا تهربوا و ارجعوا الى منازلکم و اموالکم. «لعلکمْ تسْئلون» مالا و خراجا یرضى به بخت‏نصر فلا یتعرض للقتل و القتال.


«قالوا یا ویْلنا» آن گه که اعتراف ایشان سود نداشت بگناه خویش معترف شدند و گفتند: «یا ویْلنا» اى هلکنا و وقعنا فى اشد البلاء. «إنا کنا ظالمین» اقروا على انفسهم بظلمهم بالاشراک بالله و قتل نبیه. چون بأس و بطش حق بدیدند گفتند اى ویل بر ما گناه ما را بود. «فما زالتْ تلْک دعْواهمْ» یعنى فما زالت دعویهم بالویل.


و الدعوى و الدعا واحد. همه آن ویل مى‏خواندند بر خود که: «یا ویْلنا»، یعنى و قالوا للویل، تعال فهذا اوانک کقولهم یا عجبا، فیدعون العجب معناه یا عجب.


یقال فهذا اوانک، و کقولهم یا اسفا معناه یا اسف تعال و ربما قلبوا یاء النداء واوا فقالوا وا اسفا، وا عجبا «حتى جعلْناهمْ حصیدا» محصودا بالسیف، مستأصلا بالعذاب «خامدین» میتین حصدهم الموت حصدا قال الشاعر:


اذا الرجال ولدت اولادها


و اضطربت من کبر اعضادها.

و جعلت اسقامها تعتادها


فهى زروع قد دنا حصادها.

«و ما خلقْنا السماء و الْأرْض و ما بیْنهما لاعبین» عبثا و باطلا. اللعب یدعو الیه الجهل یروق اوله و لا ثبات له. و انما خلقنا هما لتجازى المحسن و المسی‏ء و یستدل بهما على وحدانیة الله عز و جل و قدرته. و قیل ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما، لیأکل الناس و یشربوا و یتمتعوا و یفعلوا ما یریدون ثم، یموتوا و لا یحشروا. و قیل ما خلقنا هما لنتخذ الزوجة و الولد و الشرکاء. ثم قال تعالى: «لوْ أردْنا أنْ نتخذ لهْوا لاتخذْناه منْ لدنا» بحیث لا یطلع علیه احد لانه نقص و ستره اولى، و قیل «لاتخذْناه منْ لدنا» یعنى من السماء من الحور العین فانهن اطهر و اطیب، لا من الارض، و هذا رد على النصارى اذ جعلوا له مریم بزعمهم زوجة، و قیل اللهو الولد فى لغة حضرموت، فیکون ردا على من قال عیسى ابنه، «لاتخذْناه منْ لدنا» کقوله: «لاصْطفى‏ مما یخْلق ما یشاء» معنى آنست که ما آسمان و زمین که آفریدیم نه بدان آفریدیم تا جفت و فرزند و انباز گیریم، آن گه گفت اگر ما خواستیمى که جفت و فرزند گیریم از نزدیک خود گرفتیمى چنان که کس را بر ان اطلاع نبودى و از خلق خویش آن برگزیدیم که خود خواستیم «إنْ کنا فاعلین» اگر ما خواستیمى چنین کردیمى لکن نخواستیم و نکردیم و از جفت و فرزند و انباز پاکیم و منزه و مقدس، «تعالى الله عن ذلک علوا کبیرا» و ان شئت. جعلت ان کلمة نفى، یعنى ما کنا فاعلین، و قیل «لاتخذْناه منْ لدنا» اى عندنا بحیث لا یصل الیه علمکم. قال ابن بحر: لیس فى الایة ذکر الولد و الزوجة، انما هى عطف على الایة الاولى، اى لو کان اللعب یلیق بنا لاتخذنا منه ما یکون فى علمنا و قدرنا.


«بلْ نقْذف بالْحق على الْباطل» نفى اللهو و اللعب بقوله بل. نه نه بازى کن نیستیم و فرزند گیر و جفت گیر و انباز گیر نه‏ایم. آن گه گفت نقذف بالحق على الباطل یعنى بالاسلام على الشرک و بالحجة على الشبهة و بالوعظ على المعاصى. و قیل الحق القرآن و و الباطل ابلیس، و التقدیر فى اللغة على ذى الباطل، «فیدْمغه» فیکسره فیبلغ ام دماغه فلا یحیى و لا یبقى بعده، «فإذا هو زاهق» اى هالک ذاهب و المعنى نرمى بالحق على الباطل بالانبیاء و الکتب فیبطله حتى لا بقاله بعدها. «و لکم الْویْل» اى شدة العذاب «مما تصفون» الله به مما لا یلیق به من الصاحبة و الولد.